تعداد افراد آنلاین

۱۳۹۰ مهر ۵, سه‌شنبه

آخرین نگهبانی

25 شهریور آخرین لوحه نگهبانی خودم رو دادم و این مطالب رو اونجا یادداشت کردم تا سر فرصت مناسبی اینجا قرار بدم:

قرارگاه که می آیم می خواهم گریه کنم،گویی که غم همه عالم روی دلم آوار می شود. نمی دانم چگونه است اما یک جورهایی خیلی احساس بدبختی و درماندگی می کنم. خدا آخر و عاقبت همه مان را به خیر کند. آخرین لوحه نگهبانی را که که می دهی خیلی زود احساس تهی بودن و پوچی یقه ات را می گیرد و رهایت نمی کند. فکر بعد از سربازی که قرار است چکار کنی،فکری است که ماه ها ذهنت را مشغول کرده و آنقدر تکراری شده است که تو را دچار سرگیجه و دل آشوبا می کند.
آنقدر که در روزهای آخر سربازی احساس نا امیدی به آینده در من مشتعل می شود،در روزها و ماه های اول دچار این احساس نمی شدم. می گویند سربازی که بروی مرد می شوی. نمی دانم الان که سربازی خود را تمام کرده ام مرد شده ام یا نه؟ شاید تقصیر از ماست که که مفهوم مردی را بد متوجه شده ایم. اصلن به که می گویند مرد؟

هیچ نظری موجود نیست: