تعداد افراد آنلاین

۱۳۸۸ مهر ۲۶, یکشنبه

زندگي نامه شاپور به زبان خودش

ما خانواده گربه دوستي هستيم . از قديم ، هميشه گربه توي خانه مان داشتيم . يادم مي آيد که زمستانها اين گربه ها مي آمدند و با ژستهاي مختلف روي کرسي مي نشستند . گاهي خوابيده بودن ، يک وقت نشسته بودند و يک وقت هم با هم بازي مي کردند . اين است که من با خطوط تن گربه خيلي آشنا هستم و ميتوانم بکشمش ، در صورتي که فيل را نميتوانم بکشم .
گربه مثل يک لوکوموتيو است که دو تا واگن دارد : موش و ماهي . ميتوانم بگويم که کشيدن ماهي برايم آسان است چون خيلي ايستاده ام و ماهيها را توي تنگ يا حوض نگاه کرده ام.
توي نوشته هايم هم همينطور است . مثلا به” رنگين کمان” ميپردازم و درباره اش کاريکلماتورهاي زياد مي نويسم . بعد رهايش ميکنم . يک وقت يادم ميآيد که در نوشته هايم تصوير چيزها خيلي وجود داشت . تصوير چيزها در آب . مثلا گفته بودم : وقتي تصوير گل محمدي در آب افتاد . ماهيها صلوات فرستادند يا فرض بفرماييد در زمستان وقتي تصوير درخت در آب افتاد آنقدر ماهي گلرنگ روي شاخه هايش نشست که مثل درخت بهاري غرق شکوفه شد .
به طور کلي حس ميکنم که توانسته ام خودم را بشناسم . از بچگي . خيام را از بربودم . از رباعيات خيام . که از نظر حجم خيلي هم کم است . مفاهيم زيادي گرفته بودم . خيلي بيشتر از آنچه که شايد آدم از خواندن يک ديوان پر از قصيده هاي بلند ميگيرد . هروقت چيزي ميديدم که جلب نظرم را ميکرد و ميآمدم درباره اش با پدر و مادرم صحبت ميکردم . حرفم را نمي فهميدند . حتي چند بار سر اين موضوع کتک خوردم . حرفم را ميخوردم و جويده جويده صحبت ميکردم . خلاصه از همان اول عامل کوتاه نويسي و کوتاه گويي با من بود .
شاد هم سعي کرده ام که” شاعرانه ”ها در نوشته هايم بيشتر باشند. براي اينکه حس کرده ام که هم گفتنشان برايم آسان تر است و هم مردم بيشتر دوستشان دارند . اما من خودم بيشتر آنهايي را دوست دارم که جنبه طنزشان قوي تر است .
من هميشه نگران آن هستم که از من بپرسند طنز يعني چه ؟ چه بسا شبها از ناراحتي و نگراني اين سئوال خوابم نبرده است .
در لحظه اي که کار مي کنم ـ چه نوشتني چه کشيدني ـ احساس آرامش عجيبي دارم و لحظات جهنمي برايم به لحظات بهشتي تبديل مي شوند . مثلا” وقتي با سنجاق قفلي بازي مي کنم ، ديگر ياد بدهکاريهايم نمي افتم و کيف مي کنم از اينکه توانسته ام مثلا” 150 کار مختلف با يک سنجاق قفلي کوچولو بکنم .
وقتي آدم کار مي کند هم لحظات را خوش گذرانده و هم وقتي شب احيانن در آينه نگاه مي کند ، مي تواند به خودش بگويد : ” آفرين ، شاپور ” !!
ــ يک روز اين مدادهاي « ماژيک » رنگي را ديدم و خيلي خوشم آمد . يک دسته خريدم و آوردم خانه . بعد ، يک روز مادرم و اهل خانه تصميم گرفتند بروند مسافرت ، به زيارت . چون قبلاً يک بار دزد به خانه مان زده بود ، قرار شد من بمانم و مواظب خانه باشم . تا آن وقت ، طرح هايم را بيشتر توي کافه ها و ترياها مي کشيدم . وقتي اجباراً توي خانه ماندم ، چون ميز بزرگتري وجود داشت و من هم جاي بيشتري داشتم که ماژيکهايم را پخش کنم ، توانستم طرح هاي رنگي بکشم .اين طور بود که رنگ به طرح هاي من راه يافت .
ــ من طرح کشيدن را با سنجاق قفلي شروع کردم ،‌هم از جهت اين که واقعاً قيافه اش را خيلي دوست دارم ، هميشه در ذهنم هست ، و هم اين که در واقع ،‌طراحي از آن کار نسبتاً آساني بود . سنجاق قفلي صورت ساده اي دارد و مي شود باهاش بازي کرد .
ــ چيزهاي هستند که در ذهن من مي مانند ، مثلاً از جبري که اجباراً در مدرسه خواندم ،‌چيزي که بخاطرم مانده ، دسته راديکال است .
ــ يک مقدار اشياء ديگر هم توي ايستاده اند و نوبت آنها هم مي رسد . به طور کلي ،‌من ساختمانم طوري است که نمي توانم درباره يک شيء حق مطلب را ادا نکنم . حالابه سنجاق قفلي پرداخته ام و تا آنجا که امکان دارد ، حقش را تضييع نمي کنم !

هیچ نظری موجود نیست: